انسان درساحت زندگی،نه غلامی مطیع بل که فرمانروای سازگار است.
ازکتاب «دفترزمانه ها»نوشته سیروس طاهباز»
- درانسان همه چیزبسته به عقیده است،اگر ایمان داشته باشی تراشه ای ازیک قاب درپوسیده وکهنه برایت شیء مقدس می شود. اگر ایمان وعقیده نداشته باشی خود صلیب مقدس هم برایت تکه چوبی بیش نخواهد بود.
از کتاب«زوربای یونانی، نوشته نیکوس کازانتزاکیس»
- خود پسندی همواره انسان رابازیچه خویش می سازد.
ازکتاب«چه بایدکرد، نوشته چرنیشفسکی»
- مفهوم عشق ومحبت حقیقی اینست که عاشق خواهان خوشبختی وسعادت معشوق باشد.
«همان کتاب»
- مبارزه به مراتب زیبا تراز خود پیروزیست.تلاش برای رسیدن به مقصدلذت بخش تر ازرسیدن به مقصد است: وقتی پیروز می شوی یا به مقصد می رسی، تازه احساس خلاء عجیبی می کنی. برای این که خلای موجود رادوباره پر کنی،باید دوباره راه بیفتی وهدف های تازه ای بیافرینی.
از کتاب«به کودکی که هرگز زاده نشده،نوشته اوریانافالاچی»
- احترام آدم تا وقتی دست خودش است که به دیگران احترام بگذارد وفقط اعتقاد به خود است که باعث می شود دیگران به انسان معتقد شوند.
« ازهمان کتاب»
-خطی که حماقت را از ذکاوت جدا می کند،آنچنان باریک است که گاهی اصلاً دیده نمی شود.در نتیجه وقتی این خط محو شود،خواه مرد باشی یازن،هردو موضوع باهم درمی آمیزند.مثل عشق ونفرت، مرگ وزندگی.
« ازهمان کتاب»
|