.

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 56
بازدید دیروز : 144
بازدید هفته : 201
بازدید ماه : 200
بازدید کل : 20308
تعداد مطالب : 739
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


فال حافظ


شعر : (تو رفتی...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر : (اگر دوست داری )

اگر دوست داری

عاشقانه فریاد بزن :

                   دوستت دارم !

اگر کسی ،

          گلوی فریادت را شکست

از اعماق قلبت ،

               دعایش کن :

                    تا عاشق شود .

فکرت – نیو دهلی جنوری 2014

 

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر : (بگو جانا...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شخصیت ها : (رازق فانی )

همه جا دکان رنگ است...

  

"فانی به پای هیچ کسی خم نشد سرت

آخــر من از غـــــرور تو بربـــاد می شـــوم"

بیشتر فرهیخته گان باورمند اند که دانشمندان، نویسنده گان، و سخنوران هیچگاهی مرگ ندارند و همیش با آثار شان زنده اند که یکی هم "رازق فانی" غزلسرای معاصر کشور است.

"محمد رازق فانی" فرزند "محمد صدیق" در زمستان سال 1322 خورشیدی در گذر "بارانۀ" کابل چشم به جهان کشود. بعد از تکمیل دورۀ ابتداییه و ثانوی در کابل، تحصیلات عالی را تا سطح ماستری در رشتۀ اقتصاد در "بلغاریا" تمام نمود. فانی از سال 1340 خورشیدی به سرایش شعر آغاز نمود واز آن زمان، سروده هایش در صفحه های مجلات و جراید کابل اقبال چاپ یافته اند.

نخستین گزینه ی شعر فانی زیر نام »ارمغان جوانی«  در سال 1344 خورشیدی از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ وقت چاپ و حایز جایزۀ ادبی نیز گردیده است.

«بارانه»دومین اثر مستقل فانی در قالب داستان میانه، در سال 1363 خورشیدی اقبال چاپ یافت و دومین گزیدۀ شعر فانی زیر نام »پیامبر باران « در سال 1365 خورشیدی از سوی انجمن نویسنده گان افغانستان منتشر شد.

رازق فانی سوای سرایش شعر و داستان، طنز نیز می نوشت، چنانچه تعدادی از ...


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

برگزیده ها : ( خدایا ...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

مقاله : (اندر باب جدا نویسی)

         

 اندر باب جدانویسی و سرهم نویسی                

امروزه در نگارش به ویژه میان جوان ترها گرایش غالب به سمت جدانویسی است و این گرایش گاهی شکلی کمابیش افراطی یافته است.

در این تردیدی نیست که جدانویسی در حد معقول خود به بهسازی خط فارسی در این چند دهه کمک کرده است. این را هم باید به عنوان یک قاعده پذیرفت که در جاهایی که میان جدانویسی و یا پیوسته نویسی اجزای یک کلمه یا ترکیب تردیدی داریم، یعنی آن گونه نیست که یکی از دو جانب قضیه ارجحیتی قطعی داشته باشد، جدا نوشتن به احتیاط نزدیک تر است.

ولی این گرایش به جدانویسی نباید یک مزیت مهم پیوسته نویسی را از نظر ما دور بدارد و آن استفاده از شکل هندسی کلمات برای خواندن متن است. این را باید توضیح دهم.

خط فارسی به گونه ای است که بیشتر حروف در آن امکان اتصال دارند، به خلاف خط های لاتینی که در آنها حروف کاملاً مستقل اند. این گاهی برای فارسی زبانان مایه دردسر است؛ مثلاً آنجا که می باید شکلهای مختلف یک حرف را فراگیرند، مثل «ب» اول و «ب» وسط و «ب» آخر، و نیز در جدانویسی و پیوسته نویسی بعضی کلمات و ترکیبات.

ولی باید پذیرفت که خط فارسی به سبب همین ویژگی یک مزیت هم دارد و آن ایجاد شکل های هندسی متفاوت و متمایز برای کلمات است. یعنی خط بدین ترتیب جنبه بصری بیشتری می یابد و راحت تر خوانده می شود، مثلاً دو کلمه «حافظ» و «حفیظ» در خط فارسی شکل هندسی متفاوتی دارند که همین سبب می شود چشم خواننده بدون زحمتی این دو را در جمله تشخیص دهد و نیازی به خواندن تک تک حروف نباشد. ولی همین دو کلمه با خط انگلیسی چنین می شوند: Hafez و Hafiz. اینجا خواننده متن باید تک تک حروف را بخواند. همین گونه است کلمات «سعید» و «سعدی» که هر یک ساختار هندسی متفاوتی دارند. حرف «ی» در سعید به صورت «یـ» آمده است و در «سعدی» به صورت «ی»، کلمه «سعید» یک پارچه است و «سعدی» دو پارچه. همین دو ساختار هندسی متفاوت به کلمات داده است.

ما بسیاری از وقت ها به جای تمرکز در تک تک حروف، این ساختار ها را با سابقه ای که از حضورشان در ذهن داریم تشخیص می دهیم.

حالا هرچه به سمت جدا نویسی حرکت کنیم، از این ساختار های هندسی دور تر می شویم، یعنی ...


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

دلنوشته ها : (ما سه چیز...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

حکایت : (....)

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد !!!!؟

همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد !

بالاخره پیر مردی با ریش سفید از جا بر خواست و گفت : آری من مسلمانم جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا!

پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند،جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیر مرد گفت که می خواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک او احتیاج دارد !

پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیر مرد خسته شد و به جوان گفت :...


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر : ( تا کی ...)

 

تاکی به تمنای وصال تو یگانه

اشکم شود،از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

 

رفتم به در صومعه‌ی عابد و زاهد

دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد

در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

 

روزی که برفتند حریفان پی هر کار

زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

 

هر در که زنم،صاحب آن خانه تویی تو

هر جا که روم،پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه

 

بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید

پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم، من که روم خانه به خانه

 

عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید

دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید

تا غنچه‌ی بشکفته‌ی این باغ که بوید

هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

 

بیچاره (بهایی) که دلش زار غم توست

هر چند که عاصی است، زخیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست

تقصیر (خیالی) به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر : (من آن خاکسترم...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

دلنوشته ها : (از آنچه...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

داستان : _( شاخه گل...)

شاخه گلي براي گلنـدام

بعد از گريختن گلندام از خانة شوهرش ،هيچ وقت روستاي ما به آن آرامش و یا شاید هم بتوان گفت به آن یکنواختي اولي برنگشت. گلندام بعد از عروسی، فقط دو روز در خانة سلطان مانده بود. اگرچه من در آن وقتها، كودك بودم،  اما خوب مي ديدم كه چگونه قريه از اين واقعه لرزيد. محمد اکبر٬ پدر گلندام با همه اقتداری که تا آن زمان در خانه داشت٬ دست و پایش را گم کرده بود  و همه هنرش در همان چند سرزنش لحظه های اول آمدن گلندام خلاصه شد. ولی گلندام كه با اين ازدواج و عروسي موافق نبود، نه تنها از كارش پشيمان نشد، بلكه تلاشهاي بعدي خانواده و نزدیکانش را هم بي اثر كرد و تا او را به خانة شوهرش، پس فرستادند، فرداي آن روز بار ديگر گريخت و برگشت.

دیگر این امید که گلندام با سلطان زندگی کند بر باد رفته بود. گلندام چست و چابک بود و چشمان درخشانی داشت. او در آن ایام چهارده ساله می شد و قدش خوب بالا رفته بود، ولی تفاوت سنش با سلطان که ریش پهنی می گذاشت٬ کم نبود و البته، بجز خودش هیچ کس دیگری به این موضوع اهمیتی نمی داد. از طرف دیگر٬ شاید گوشهای سنگين سلطان بیشتر از هرچيز ديگري گلندام را از او می رماند. اصلا گلندام از اندكترين نارسايي در وجود هركسي كه بود، بيحد به وحشت مي افتاد.

اما ديده بوديم که خرامان هم نمي خواست با كوچيها برود. شوهر خرامان٬ شاید چند برابر او سن داشت٬ ولي وقتي كه رفت، مثل گلندام نگريخت و نيامد. او یازده ساله بود كه عروس شد. روز عروسي٬ اشک هايش مثل سيل جاري بود، ولي، زبانش به هيچ حرفي نمی گشت. زنان قريه گريستند و گفتند: «ترسيده است.» من به آخرین حرفهاي ايشان خوب گوش فراداده بودم. آنها نوميد٬ مي گفتند: «دختر همينه!»

البته در مورد گلندام، حرفها يكرنگ نبود. بسیاری از مردم می گفتند: «لعنت به گلندام!» ولی ندرتا هم می شنیدی که بگویند: «گلندام کجا و سلطان کجا!»

اگر برادر گلندام او را مي كشت، شايد همه سروصداها و رسواییها فراموش مي شد. البته، در چنين احوالی، بروز هر بدبختی ممکن بود و همه این را می دانستند، ولي خوشبختانه در خانوادة گلندام چنین روحیه ای وجود نداشت و فاجعه ای از این دست٬ رخ نداد.

نزدیکان گلندام و سلطان مدتها با هم منازعه و مرافعه كردند. سلطان پریشان و خشماگین بود و می گفت: «از سرم تیر می شوم و از ناموسم تیر نمی شوم.»

گلندام گاهی می گریست و گاهی می خندید، ولي قاطعانه تکرار می کرد: «پایم را به خانه سلطان نمی گذارم.»

گلندام همسایة در و ديوار ما بود و خانواده اش شاید به امید تغییر رفتار و فکرهایش او را فرستادند که مدتي نزد مادرم پارة بغدادی بخواند و سوره های نماز را حفظ کند. او که به مادرم علاقمند بود با خوشحالی مي آمد و با آسانی الفبا را آموخت و چند سوره را حفظ کرد.

گلندام هر هفته دو٬ سه باری به درس می آمد، ولي شوق اصلیش نخ و سوزن بود. او يك روز عرقچيني را كه براي برادر كوچكش زردوزي مي كرد و چرمه مي گرفت با خود آورد تا به مادرم نشان دهد. عرقچين از پارچة سبز ابريشمي بود و عجب دل مرا در يك نگاه برد. مادرم هم به نوجوييهاي گلندام در سوزن دوزي مي خنديد و هم مسحور بيقراريها و جست و جوهاي معصومانه اش مي شد. گلندام آنقدر نشاط و نيرو داشت كه مي گفتي در هوا راه مي رود و آن روز هيچ نفهميدم چطور پريد و كلاه را بر سرم گذاشت تا مادرم بتواند آن را خوبتر تماشا كند. بوي خوشي از عرقچين به دماغم پيچيد و در همان لحظه، رسوایی گريختن او كه حرف همه روستا بود بکلی فراموشم شد...


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر : (آدما ...)

 

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر :(ای که گفتی...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سخنان ماندگار:(بهتر است...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سخنان ماندگار:(دنیا...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

دانستنی ها:

  • آیا می دانستید که وزن اسکلت انسان بالغ ۱۳ تا ۱۵ کیلوگرم است ؟
  • آیا می دانستید که انسان اولیه (ناندرتال ها) و اجداد اولیه انسان هر دو در یک زمان در اروپا بودند ؟
  • آیا می دانستید که یک انسان ۸ ثانیه بعد از قطع گردن هنوز به هوش است ؟
  • آیا می دانستید که لایه بیرونی پوست انسان هر ۲ هفته یکبار با سلولهای جدید تعویض میشود ؟
  • آیا می دانستید که انسان ۹ هزار سال پیش از میلاد برای اولین بار به کشاورزی پرداخت ؟
  • آیا می دانستید که دوصد میلیون موجود زنده روی زمین وجود دارد که انسان یکی از آنها است ؟
  • آیا می دانستید که کبد انسان در ۳۰۰ تا ۵۰۰ روز نو میشود، یعنی اینکه از سلولهای جدیدی برخوردار میشود ؟
  • آیا می دانستید که تقریبا ۶۵ ٪ وزن انسان را اکسیژن تشکیل میدهد ؟
  • آیا می دانستید که انسان برای اولین بار در ۱۷۸۳ پرواز را تجربه کرد و توانست ۸ کیلومتر با بالن پرواز کند ؟
  • آیا می دانستید که جنین انسان بعد از ۱۷ هفته (۴ ماه) می تواند خواب هم ببیند ؟
  • آیا می دانستید که تنها موجودی  که میتواند به پشت بخوابد انسان است ؟
  • آیا می دانستید که بدن یک انسان در طول عمرش به طور متوسط ۱۳۰۰ لیتر عرق تولید میکند ؟

 

 

 

 

 

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

دلنوشته ها : (گدای عشق...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

دلنوشته ها : (مانده ام...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

برگزیده ها: (یک دیکتاتور...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

برگزیده : (45 دستورالعمل...)

            

45 دستورالعمل شگفت انگیز برای زنده گی

1. همیشه به مردم بیش از انتظاراتشان ببخشید و اینکار را با روی خوش انجام دهید.

2. شعر مورد علاقه تان را از بر کنید.

3. هر آنچه که می شنوید را باور نکنید، همه دارایی تان را خرج نکنید و هر چقدر که می خواهید نخوابید.

4. وقتی به کسی میگویید "دوستت دارم" واقعاً داشته باشید.

5. وقتی میگویید "متاسفم"، در چشم طرف مقابل نگاه کنید.

6. پیش از ازدواج حداقل شش ماه نامزد بمانید.

7. به عشق در نگاه اول اعتقاد داشته باشید.

8. هیچگاه به رویاهای دیگران نخندید.

9. عمیق و مشتاقانه عشق بورزید. ممکن است صدمه ببینید ولی این تنها راه کامل زندگی کردن است.

10. در اختلافات ، منصفانه مبارزه کنید. بدون صدا زدن اسامی افراد!

11. مردم را از روی خویشاوندانشان مورد قضاوت قرار ندهید.

12. آرام صحبت کنید، سریع فکر کنید.

13. وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که تمایلی به پاسخ دادن ندارید، لبخند زده، و سوال کنید، "چرا میخواهی بدانی؟"

14. بیاد داشته باشید که عشق بزرگ و کامیابی های بزرگ ریسک بزرگ می طلبند.

15. همیشه با مادرتان در تماس باشید.

16.وقتی کسی عطسه میکند به او بگویید "عافیت باشه!"

17. وقتی شکست میخورید، درسی که از آن شکست می آموزید را فراموش نکنید.

18. سه چیز را بیاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و پذیرفتن مسئولیت همه کارهایتان.

19. اجازه ندهید یک مشاجره کوچک یک دوستی بزرگ را خراب کند.

20. وقتی متوجه اشتباه خود شدید، قدمهای فوری برای جبران آن بردارید.

21. وقتی گوشی تلفن را برمی دارید لبخند بزنید، فرد تماس گیرنده لبخند شما را در صدایتان خواهد شنید.


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

برگزیده ها : ( روزی هارون الرشید...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید! در این وبلاگ - اشعار.داستان ها.طرح های ادبی خودم وهم چنان گزیده اشعار.داستان ها.طنزها.طرح های ادبی وسایرگزیده های ادبی وهنری دیگران به نشر می رسد.

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to f.fekrat.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com