.

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 110
بازدید دیروز : 144
بازدید هفته : 255
بازدید ماه : 254
بازدید کل : 20362
تعداد مطالب : 739
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


فال حافظ


عکس جالب

 

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

دلنوشته ها(آرامگاه اصلی...)

 

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر:(حمید مصدق)

داستانها دارم از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو

از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو

بی تو می رفتم تنها ..

و صبوریم را کوه تحسین می کرد .

 

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

رفته ای اینک ..اما آیا باز برمیگردی؟

چه تمنای محال

خنده ام می گیرد !

*حمید مصدق*

 

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سخنان ماندگار:( یه جای آن که...)

 

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

داستان کوتاه:( بی تفاوت)

 

وقتي در اتاق را باز کردم او آن‌جا کنارِ بخاري روي صندلي راحتي‌اش نشسته بود و در سکوت و آرامشي که او در نظر من بزرگ جلوه مي‌داد به رويم نگريست و آن وقت مثلِ اين که صداي به هم خوردن پنجره‌ها ناگهان او را از خوابِ رويا بار و شيريني بيدار کرده باشد آهسته گفت:

«عجب!... شما هستيد، بفرماييد، خواهش مي‌کنم بفرماييد.»

با اندوه پيش رفتم، قدم‌هايم مرا مي‌کشيدند، انتظار نداشتم که بعد از يک هفته دوري و قهر اين‌قدر بي‌تفاوت مرا استقبال کند. فکر مي‌کردم با همة کوششي که او براي پنهان کردنِ احساساتش مي‌کند باز من خواهم توانست بعد از يک هفته، در اولين ديدار بارقة ضعيفي از شادي و خوش‌بختي آني را در چشمانِ او بيدار کنم و با اين همه ترسيدم به چشمانش نگاه کنم. ترسيدم در چشم‌هاي او با سنگي روبه‌رو شوم که بر روي آن هيچ نشاني از آن‌چه که من جست‌وجو مي‌کردم نقش نشده باشد. پيش خودم فکر کردم:

من نبايد مثلِ هميشه تسليم او باشم، من مي‌خواهم حرف‌هايم را بزنم و او بايد گوش بدهد، او بايد جواب بدهد، من او را مجبور مي‌کنم، و در تعقيب اين فکر با اطمينان و اندکي خشونت در مقابلش ايستادم.

«مي‌داني که براي چه آمده‌ام؟!»

مثلِ بچه‌ها خنديد. شايد به من و شايد براي اين‌که در مقابل حرف‌هاي من عکس‌العمل خُرد کننده‌اي نشان داده باشد. آن‌وقت درحالي که با يک دست صندلي روبه‌رو را نشان مي‌داد و با دستِ ديگرش کتابِ قطوري را که به روي زانوانش گشوده بود مي‌بست و گفت: «البته که مي‌دانم، البته، حالا اول بهتر است کمي بنشينيد و خودتان را گرم کنيد، اين‌جا، نزديک بخاري.»

وقتي روي نيمکت نشستم فکر کردم که او چرا مي‌کوشد تا با تکرار کلمة «شما» بين من و خودش ديواري بکشد.

آه، بعد از يک سال، بعد از يک سال، من هنوز براي او «شما» بودم. بعد از گذشتنِ روزها و ساعاتي که در آن حال «من و او» ديگر وجود نداشته‌ايم بعد از لحظات پيوند، بعد از لحظات يکي بودن و يکي شدن.

آن وقت از خودم پرسيدم:  


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر:(افتاده ام)

 

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

فکاهی :( استاد وشاگرد)



استاد: وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟

شاگرد: عروسی

استاد: نخیر منظورم اینست که چی میشوی ؟

شاگرد: داماد

استاد: او ه ه ،منظورم اینست وقتی بزرگ شوی چی حاصل میکنی ؟

شاگرد: زن

استاد: احمق ، وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه میکنی ؟

شاگرد: عروس میگیرم

استاد: لعنتی ، پدر و مادرت در آینده از تو چی میخواهد ؟

شاگرد : نواسه استاد!

از وبلاگ دانستنی ها  

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شخصیت ها:( بابا طاهز عریان)

باباطاهر معروف به باباطاهر عریان، عارف، شاعر و دوبیتی سرای اواخر سده چهارم و اواسط سده پنجم هجری (سده ۱۱م) ایران و معاصر طغرل بیک سلجوقی بوده‌است. بابا لقبی بوده که به پیروان وارسته می‌داده‌اند و عریان به دلیل بریدن وی از تعلقات دنیوی بوده‌است.

برخی معتقدند ترانه ها یا دو بیتی‌های باباطاهر در بحر هزج مسدس محذوف و به لری سروده شده‌است. برخی محققان زبان وی را راژی و یا راجی و رازی دانسته‌اند که از گویش‌های قدیمی اهالی ری هستند. دو قطعه و چند غزل و مجموعه کلمات قصار به زبان عربی از آثار دیگر اوست. کتاب سرانجام شامل دو بخش عقاید عرفا و صوفی و الفتوحات الربانی فی اشارات الهمدانی است. پنج نمونه از رباعیات بابا طاهر: 

مو آن رندم که نامم بی قلندر              نه خون دیرم نه مون دیرم نه لنگر

چو روز آیه بگردم گرد گیتی             چو شو گرده به خشتی وانهم سر

 

ز دست دیده و دل هر دو فریاد            که هر چه دیده وینه دل کنه یاد

بسازم خنجری نیشش ز پولاد             زنم بر دیده تا دل گرده آزاد

 

خداوندا که بوشم با که بوشم               مژه پر اشک خونین تا که بوشم

همم کز در برانن سو ته آیم               تو کم از در برانی واکه بوشم

 

هزارت دل بغارت برده ویشه             هزارانت جگر خون کرده ویشه

هزاران داغ ویش از ویشم اشمر                   هنی نشمرده از اشمرده ویشه

 

چه خوش بی مهربونی هر دوسر بی              که یک سر مهربونی دردسر بی

اگر مجنون دل شوریده ای داشت                  دل لیلی از او شوریده تر بی

 

از خاندان و تحصیلات و زندگی بابا طاهر اطلاعات صحیحی در دسترس نیست اما  


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر:( دلتنگ)

 

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

طنز:( یک واقعیت تلخ)

 

زن و مرد از راهي مي رفتند، ماموران آنها را ددند وآنها را خواستند!

پرسيدند شما چه نسبتي با هم داريد؟

زن و مرد جواب دادند زن و شوهريم

ماموران مدرك خواستند،

زن و مرد گفتند نداريم !

ماموران گفتند چگونه باور كنيم كه شما زن و شوهريد ؟!

زن و مرد گفتند براي ثابت كردن اين امرنشانه هاي

فراواني داريم ... !

 


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

دانستنی ها:(شخصیت شناسی ازطریق امضاء)


کسانی که به طرف عقربهای ساعت امضاء می‌كنند انسان‌های منطقی هستند

كسانی كه بر عكس عقربه‌های ساعت امضاء میكنند دیر منطق را قبول می‌كنند و بیشتر غیر منطقی هستند

كسانی كه از خطوط عمودی استفاده میكنند لجاجت و پافشاری در امور دارند

كسانی كه از خطوط افقی استفاده میكنند انسان‌های منظّم هستند

كسانی كه با فشار امضاء می‌كنند در كودكی سختی كشیده‌اند

 


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر : (بوسه)

 

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

حکایت :( پرنده گفت )

پرنده گفت:

این که امکان ندارد.همه قلب دارند.

کرگدن گفت:

کو؟کجاست من که قلب خود را نمی بینم.

پرنده گفت:

خوب چون از قلبت استفاده نمی کنی,قلبت را نمی بینی.ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.کرگدن گفت:نه.من قلب نازک ندارم.من حتما یک قلب کلفت دارم.پرنده گفت:نه,تو حتما یک قلب نازک داری چون به جای اینکه پرنده را بترسانی,به جای اینکه لگدش کنی,به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی و اورا بخوری,داری با او حرف می زنی.کرگدن گفت:خوب این یعنی چه؟

پرنده گفت:

وقتی کرگدن پوست کلفت یک قلب نازک دارد یعنی چه؟یعنی اینکه میتواند عاشق شود.

کرگدن گفت :

اینکه می گویی یعنی چه؟

پرنده گفت:

یعنی......بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم.....کرگدن چیزی نگفت.یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب میگشت.فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید.اما پرنده پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید.اما نمی دانست از چی خوشش می آید.کرگدن گفت:اسم این دوست داشتن است؟اسم اینکه من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟

پرنده گفت:

نه.اسم این نیاز است.من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری.یعنی احساس رضایت داری.اما دوست داشتن از این مهمتر است.کرگدن نفهمید که پرنده چه می گوید.روزها گذشت,روزها و ماهها وپرنده هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست و هر روز پشتش را می خاراندو کرگدن هرروز احساس خوبی داشت.یک روز کرگدن به پرنده گفت:

به نظر تو این موضوع که کرگدنی از اینکه پرنده ای پشتش را می خاراند احساس خوبی داشته باشد برای یک کرگدن کافی است؟

پرنده گفت:

 


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

برگزیده ها: ( شیطان از خدا یک جواب شنید)


 

شيطان به خدا عرض كرد: من چند فقره بحث و عرض دارم ولى از اظهار او مى ترسم خطاب شد مترس و سؤال كن، عرض كرد:

 

من اعتراف و اقرار دارم بر اينكه خداى من قادر و عالم و حكيم است در افعال خود. او مى دانست قبل از ايجاد من كه چه مى كنم چرا مرا خلق كرد؟

 

دوم: اين كه چرا مرا امر كردى بر طاعت و عبادت خود و حال آنكه از اطاعت من نفعى به تو نمى رسيد و چيزى بر خدائى تو نمى افزود و از نافرمانى من چيزى از سلطنت و خدائى تو كم نمى شد.

 

سوم: اينكه من ملتزم به طاعت و معرفت شدم چرا مرا امر كردى به سجده آدم؟

چهارم: اين كه چرا مرا به واسطه سجده نكردن لعنت كردى؟ و حال آنكه سالها بندگى كردم و به محض اينكه گفتم: غير تو را سجده نمى كنم به من خشم كردى.  


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید! در این وبلاگ - اشعار.داستان ها.طرح های ادبی خودم وهم چنان گزیده اشعار.داستان ها.طنزها.طرح های ادبی وسایرگزیده های ادبی وهنری دیگران به نشر می رسد.

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to f.fekrat.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com