.jpg)
تعریف شعر
تعريف شعر از مقولههايي است كه پيوسته دغدغة شاعران و حتي برخينويسندگان بوده است.غالب نظريهپردازان شعر را قابل تعريف نميدانند. دليل غالب آنان تكيه برابعاد ناشناختة ظهور و تولد اين نوع سحرانگيز كلامي است. در برخي تعريفهايي كه ارائه شده است، معمولاً به بُعدي از ابعاد وجودي شعر توجه شدهاست: «شعر نوعي اجرا به وسيلة كلمات است.» (1)
«شعر پل معلّق ميان تاريخ و حقيقت ،راهي به سوي اين يا آن نيست ،شعر ديدن آرامش در جنبش است.» (2)
شعر عبارتست از «مقدار زيادي شادي، رنج و سرگشتگي ، به اضافة مقدار كمي لفظ و لغت.» (3) يا «خون چو ميجوشد ، منش از شعر، رنگي ميدهم.» (4)و . . .در همه اين تعريفها ، نگاه ويوة شاعر و نويسنده به هستي و شخصيتخاص انساني نهفته است. هركسي از زاوية ديد خود همچنان كه به تعريفانسان مينشيند، شعر را نيز تعريف ميكند، اما حقيقت چيز ديگري است.
شعر مثل شخصيت روشن انساني مجموعهاي از ابعاد ماهوي است و تنوّعتعريفها در شعر نيز به همين مسئله بازميگردد. نظريه پردازان گذشته، بيشتربه روساخت و صورت شعر توجه داشتهاند و ارزش هاي هنري و زيباييشناختي كمتر مورد توجه آنها بوده است.
نظامي عروضي در چهار مقاله گفته است:«هر كه را طبع در نظم شعر راسخشد و سخنش هموار گشت ، روي به علم شعر آورد و عروض بخواند و گردتصانيف استاد ابوالحسن السرّ خسي البهرامي گردد ، چون غاية العروضين ،كنزالقافيه و نقد معاني و نقد الفاظ و سرقات و تراجم.» (5)میبینیم كه اولاً شعر بهزعم نظامي عروضي علم است و نه هنر، دوم اينكهعروض و قافيه از ضرورّيات شعري است. نويسندة چهار مقاله، حتي آنجا كهوارد عرصة معنا ميشود، معيارهايي را معرفي ميكند كه غالباً از «وهم» و «قوة موهمه» ناشي ميشود كه ممكن است هر نوع ديگر زباني نيز بتواند با چنين معيارهايي معرفي شود: «شاعري صناعتي است كه شاعر بدان صناعت اتسّاق مقدمات موهمه كند.» (6) بالاترين بُرد فكري عروضي سمرقندي تا آنجاست كه معتقد است شعر بايد:
ادامه مطلب |