.

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 144
بازدید هفته : 172
بازدید ماه : 171
بازدید کل : 20279
تعداد مطالب : 739
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


فال حافظ


شعر: ( به پیشگاه خداوند...)

 

به پیشگاه خداوند بنده ای بردند

که نامه ی عمل وی سیاه و درهم بود

بگفت: از چه ز ابلیس پیروی کردی؟

بگفت پیروی او ز عهد آدم بود

بگفت: از جه نهادی به راه دزدی پای

بگفت خرج فزون و، درآمدم کم بود

بگفت: در پی زن های هرزه افتادی

بگفت بهر فقیر ازدواج چون سم بود

بگفت: سد هوس را به جهد بشکستی؟

بگفت آه ازین سد، که سخت محکم بود

بگفت: بهر چه آنقدر باده می خوردی

بگفت باده ی گلگون علاج هر غم بود

بگفت: سخت هواداری ازبدان کردی

بگفت رونق کار بدان مسلم بود

بگفت: به که تو را در جهنم اندازم

بگفت زندگیم بدتر از جهنم بود

 

(ابوالقاسم حالت )

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر : (اگر دوست داری...)

اگر دوست داری

عاشقانه فریاد بزن :

          دوستت دارم !

اگر کسی ،

       گلوی فریادت را شکست

از اعماق قلبت ،

               دعایش کن :

                    تا عاشق شود .

فکرت – نیو دهلی جنوری 2014

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر: ( دلم گرفته...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

دلنوشته ها : ( قلب...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سخنان ماندگار : ( آموزگار نیستم...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

داستان کوتاه :( مادر )

مادر

مادر من فقط یک چشم داشت . من از او متنفر بودم ... او همیشه مایه خجالت من بود . او برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه های مدرسه  غذا می پخت. یک روز آمده بود دم در مدرسه که احوالم را بگیرد  و مرا با خود به خانه اش ببرد خیلی خجالت کشیدم . آخ، او چطور توانست این کار رابامن بکند ؟ به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر به سویش نگاه کردم وفوراً از آنجا دور شدم روز بعد یکی از همصنفی هایم مرا مسخره کرد و گفت ایی یی یی .. مامان تو فقط یک چشم داره . دلم میخواست خودم ره گم و گور کنم . کاش زمین دهن باز میکرد و مرا .. کاش مادرم یک قسمی گم و گور می شد...روز بعد برایش گفتم اگر واقعن می خواهی مرا بخندانی و خوشحال کنی چرا نمیمیری ؟ او هیچ جوابی نداد.... حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . احساسات او برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم می خواست از آن خانه بروم و دیگر هیچ کاری با اونداشته باشم .

سخت درس خواندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور بروم ...


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

حکایت : ( خداوند از عزراییل...)

 

خداوند از عزراییل پرسید : تابحال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟

جواب داد:یک بارخندیدم یک بار گریه کردم و یک بار ترسیدم

خنده ام" زمانی بود که به من فرمان دادی جان مردی را بگیرم ٰٰ، او را در کنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد ! به حالش خندیدم و جانش را گرفتم .

"گریه ام " زمانی بود که به من دستور دادی جان زنی را بگیرم ، او را در بیابان گرم و بی آب و درختی یافتم که در حال زایمان بود .منتظرم ماندم تا نوزادش را به دنیا امد سپس جانش را گزفتم . دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه در ان بیابان گرم سوخت و گریه کردم .

"ترسم" زمانی بود که به من امر کردی ...


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

برگزیده ها :( گاهی باید...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

برگزیده ها :( گفتم خدایا...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید! در این وبلاگ - اشعار.داستان ها.طرح های ادبی خودم وهم چنان گزیده اشعار.داستان ها.طنزها.طرح های ادبی وسایرگزیده های ادبی وهنری دیگران به نشر می رسد.

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to f.fekrat.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com