.

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 144
بازدید هفته : 151
بازدید ماه : 150
بازدید کل : 20258
تعداد مطالب : 739
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


فال حافظ


شعر :( می کشد)

 

 

 

میکُشد

 

گه به عــشوه گه به نازم میکشد

بـی هــراس آن دل نــوازم میکشد

 

تــرســـم از محراب مســجـد گوئیا

تــــاق ابــــرو در نــمـــازم میکشد

 

گــرببــوسم آن لـب و رخـســار او

بـــوســه های جانگــدازم میکشد

 

خــواب مــار پیـچ پـیــچان دیـده ام

بــعــد ازیــن زلــف درازم میکشد

 

چشــم و ابر، تیرمژگان هـرطـرف

عــاقــبت بـا تـاخت و تـازم میکشد

 

گــفـت قــلـبــت را نـیــازارم دگـــر

بنگر آخر او که باز هم می کشد

 

وعــدۀ وصــلم بـداد اما چـه سـود

آن صــنـم بــی امـتــیــازم میکشد

 

                                                                                                        یــا الــهی بــاکــه گــویــم درد دل

« فکـرتا» در ســینه رازم میکشد

 

 

 

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: پنج شنبه 30 مهر 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر:( آن نازنین...)

آن نازنین کجاست که یادم نمیکند

صد غم به سینه دارم و شادم نمیکند

یک لحظه آنکه بی من هرگز نمی نشست

 امشب به یاد کیست که یادم نمیکند . . .

                (؟؟؟)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: پنج شنبه 30 مهر 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر:( به او گفتم...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: پنج شنبه 30 مهر 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

عکس های جالب( نقاشی روی دست)

نقاشی روی دست :

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: پنج شنبه 30 مهر 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شعر: ( من ندانستم...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: پنج شنبه 30 مهر 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سخنان ماندگار:( ملتی که ...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: پنج شنبه 30 مهر 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

حکایت ها :( جوان خیر خواه )

جوان خیرخواه

 

در بنی اسرائیل ، دو برادر جوان بودند که به یکدیگر بسیار مهربانی و محبت می ورزیدند و هر دو ، در یک دشت زراعت داشتند. یکی از برادران ازدواج کرده و پدر چند فرزند بود و دیگری ، به دلیل فقر و تنگدستی ، هنوز ازدواج نکرده بود.

چون فصل درو کردن گندم رسید ، گندم خود را خرمن کردند و پس از جدا ساختن گندم ها از کاه ، تصمیم گرفتند محصول را به خانه ببرند. هنگام غروب ، برادر بزرگتر برای انجام کاری ، گندم های خرمن شده اش را به برادر کوچک سپرد و به سوی خانه رفت.

هنگامی که او از نظر ناپدید شد ، برادر کوچک با خود گفت :

« من که ازدواج نکرده ام و خرج زندگی ام بسیار کم است ، ولی برادرم عائله مند است و جز این گندمها ، چیزی ندارد. بهتر است مقداری از گندم خود را روی سهم او بریزم که نان بچه هایش تامین گردد.» سپس ، مقداری از گندم هایش را روی محصول برادر ریخت .

هنگامی که برادر بزرگ باز گشت ، شب شده بود ...


ادامه مطلب
نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: پنج شنبه 30 مهر 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

برگزیده ها:(هیچگاه...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: پنج شنبه 30 مهر 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

برگزیده ها ( به حرف کسانی...)

نويسنده: فضل حق فکرت تاريخ: پنج شنبه 30 مهر 1394برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید! در این وبلاگ - اشعار.داستان ها.طرح های ادبی خودم وهم چنان گزیده اشعار.داستان ها.طنزها.طرح های ادبی وسایرگزیده های ادبی وهنری دیگران به نشر می رسد.

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to f.fekrat.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com