گردن بند
جینی ! تو من رو دوست داری؟
- اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقت هستم.
- پس او گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!
- نه پدر، آن را نه! اما می توانم عروسک مورد علاقه ام را که سال پیش برای تولدم به من هدیه دادی برایت بدهم، او عروسک قشنگی است ، می توانی در مهمانی هایت دعوتش کنی، قبول اس؟
- نه عزیزم، باشد، مشکلی نیست…
پدرش روی او را بوسید و نوازش کرد و گفت : ” شب بخیر عزیزم.”
هفته بعد پدرش مجددا ، بعد از خواندن داستان، از جینی پرسید : ...
ادامه مطلب |