مشکلست
درد دل را با تـو گـفتن بهـر درمان مشکلست
گـر کنـم در سیـنه پـنهان درد پنهان مشکلست
هـیـچ دانی ای سـتـمگـر درد هــای زخــم دل
من چه گـویم درد هـای تـیر مژگا ن مشکلست
مرغ دل شد چون اسیر زلـف پیچا نـت صـنم
زنده گی هر روز در زنجیر وزندان مشکلست
درد و رنجـم را نـدانی ؛ با که گـویـم درد دل
گریه هر شب از دو دیده تا به دامان مشکلست
لحـظۀ گـر دور باشی ؛ میـدهـم تاب و تـوان
ای نــگــارنـــا زنــیـــنـم درد هجران مشکلست
گــر نـبینـم لحـظـۀ رویـت پریـشـان میشـوم
هـجر یـوسـف از بــرای پــیــر کنعان مشکلست
کـم مگـیـر ایــن اشـکهـایـم ؛ کـن حــذر از آه من
کـه رهایی ای صنم زین سیـل وتـوفان مشکلست
کابل:24-11-1369
|