حالمان بد نیست غم ! کم می خوریم کم که نه هر روز کم کم میخوریم!
آب می خواهم سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکرد این آفتاب!
خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند
سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه داد آمد و بیداد شد!
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر این است مرتد می شوم خوب اگر این است من بد میشوم
بس کن ای دل نا بسامانی بس است کافرم دیگر مسلمانی بس است
بر گفته از وبلاگ :.....یک. مرد....یک شب..... یک قلم
نظرات شما عزیزان:
|